من کفش جفت کن شما هستم!

حاج محمدباقر کوثرمدار

1 آذر 1382 ساعت 8:45

وقتي وارد منزل ايشان شديم، با يک بيت زيبا از ما پذيرايي نمود. آنقدر اين بيت به دلمان چسبيد که در ابتداي گفت و گوي‌مان از او خواستيم بازهم برايمان بخواند.


شماره نهم ماهنامه خیمه - شوال1424 - آذر1382

هیأت وحدت اسلامی تهران

وقتي وارد منزل ايشان شديم، با يک بيت زيبا از ما پذيرايي نمود. آنقدر اين بيت به دلمان چسبيد که در ابتداي گفت و گوي‌مان از او خواستيم بازهم برايمان بخواند!

نيست مرا با اَحدي قهر و خشم

هر که بيايد قدمش روي چشم!

و اَلحق که در طول مصاحبه با انتقال تجربيات ارزشمندش که قدمتي به اندازه‏ي نيم قرن دارد - و پاسخگويي مناسب به سؤالات ما، از ما - و در حقيقت از همه‏ي خوانندگان نشريه‏ي خيمه - مهمان نوازي نمود.

وي در کانون خانواده‏اي مذهبي و ولايي پرورش يافته و در اثر عشق بي کران مادر به اهل بيت - عليهم‏السلام - ودر سايه‏ي توجهات خاص و تشويق‏هاي ممتد پدر بزرگوارش، از همان کودکي به محافل و مجالس اهل بيت راه مي‏يابد. «محمدباقر کوثر مدار» از زمره ي پير غلاماني است که به جز جواني و بزرگسالي، حتّي کودکي و نوجواني خود را وقف دستگاه سيدالشهدا -عليه السلام - و مجلس گرداني عزاي آن حضرت، نموده است.

او از دوران کودکي و نوجواني خود با وجد خاصي سخن مي‏گويد؛ چراکه دلنشين‏ترين خاطراتي که در طول دوران حيات خويش داشته و دارد، ريشه در کودکي و نوجواني، بويژه سيزده سالگي او دارد:

«به خاطر تشويق پدرم - که خدايش رحمت کند - اين سعات را يافتم که مکبّر نماز آيت اللّه مازندراني شوم. صبح و ظهر و شام در خدمت ايشان بودم، از برکت همين کار، به مجالس روضه خواني هم راه يافتم. در آن ايام - سال - 1328با شرکت در محافل مذهبي، به فکر تشکيل هيأتي ويژه‏ي کودکان و نوجوانان افتادم؛ اين فکر، عملي شد و به توفيق الهي و عنايات اهل بيت و نيز همکاري دوستانم، هيأتي با نام «هيأت کودکان وحدت اسلامي» تشکيل دادم.»



توجه به سفارش مولاعلي (ع)، مبناي کار ما بود

از همان آغاز تشکيل هيأت، قصد همه‏ي ما توجه به نوجوانان و کودکان بود. فرمايش مولا به فرزندش در نظرمان بود که ذهن کودک مثل زمين دست نخورده و بي‏گياه است، که هر چه بهتر به آن برسي، بيشتر رشد مي‏کند... بنابراين با برنامه ريزي خاص، سعي در تربيت کودکان و نوجوانان هم سنّ و سال خودمان داشتيم. ابتدا بچه‏ها را موظف به شرکت در نماز جماعت مغرب و عشا نموديم تا بدين شيوه، همگان با اُنس به نماز اول وقت و توجه به آن باربيايند. قرائت قرآن و ذکر احاديث اهل بيت - عليهم السلام - از ديگر برنامه‏هاي هيأت بود. همه‏ي بچه‏ها دفترچه‏اي مي‏آوردند و احاديث را مي‏نوشتند و حفظ مي‏کردند. در مجالس جشن، علما را هم دعوت مي‏کرديم تا بچه‏ها در محضر آنان اجراي برنامه کنند. به افراد موفق هم جهت تشويق و تحسين، جايزه‏هاي ارزشمندي اهدا مي‏کرديم. از نکات مهم جلسه اينکه، هر يک از اعضاي هيأت، اگر غيبت مي‏نمود، فورا از او سراغ مي‏گرفتيم و دليل غيبت او را جويا مي‏شديم. اين روش‏ها در تأثير گذاري هيأت بر اعضا، بسيار مؤثر بود.



ديگر آداب هيأت

به «سادات» در هيأت ما بسيار احترام گذاشته مي‏شد. يادم هست، شبهاي تاسوعا و عاشورا، دسته‏ي عزاداري به راه مي‏انداختيم؛ همه‏ي اعضاي هيأت، پيراهن مشکي يک‏دست مي‏پوشيدند و سادات با شال سبز در جلوي افراد حرکت مي‏کردند.

يکي از برجسته‏ترين برنامه‏هاي هيأت که جنبه‏ي فرهنگي داشت و دستگاه حکومتي وقت هم نسبت به آن حساسّيت به خرج مي‏داد، تهيه‏ي تابلوهايي با شعارهاي مختلف بود؛ مثل شعار «اسلام، آئين زندگي است.» و يا اين شعر:

«اين حسين است به سر، تاج شفاعت دارد

اين حسين است به دل، غصه‏ي امت دارد

ترسم از آن که در آخر، بشود شافع «شمر»

روز محشر، به خدا بس که مروت دارد!»

اين شيوه‏ها، عکس العمل‏هاي بسياري در بين مردم و بخصوص بچه‏ها - در مدرسه هاشان - داشت.

توجه به تفريح و اردو هم از ديگر برنامه‏هاي هيأت بود. يک بار بچه‏ها را برديم قم منزل امام (ره) ظاهرا مرحوم آقا مصطفي خميني بودند که براي بچه‏ها حديث خواندند؛ بچه‏هاي هيأت ما هم احاديث را مي‏نوشتند آن‏هم به زبان‏هاي انگليسي، عربي و ترکي استانبولي! آقا مصطفي به طلبه‏ها رو کرده، گفتند: «مستمعان آينده‏ي شما اينها هستند!»



کوله باري از تجربه و افتخار

پير غلام سيّد الشهدا، حاج آقاي کوثر مدار پس از نيم قرن تجربه اندوزي در امر هيأت داري، همت در امر توجه به جوانان و از همه مهم‏تر، عرض ارادت به ساحت مقدّس اهل بيت، بويژه حضرت امام حسين - عليه السلام - هنوز هم دغدغه‏ي تحصيل و تدريس و تربيت جوانان و تربيت ولايي آنان را دارد. افتخار او اين است که همه‏ي اعمالش به خاطر خدا بوده است. وقتي از او مي‏خواهند تجربيات خود را به صورت مکتوب به ديگران عرضه کند، به زبان ساده و خودماني خود مي‏گويد: «و اللّه ما آخر عمري دنگ و فنگ نداريم! کار را بايد براي خدا کرد! من همه‏ي افتخارم همين است!»

سفارش او به دوستان و شاگردانش که هر کدام به نوبه‏ي خود استاد بزرگي شده‏اند - اين است که: «مجموعه‏اي از اسامي و نشانه‏هاي اعضاي هيأت وحدت اسلامي را داخل کفنم بگذاريد...» و بر اين باور است که:

«چون در لحدم نکير و منکر ديدند

از دين و کتاب و مذهبم پرسيدند

ديدندکه ذکر «يا علي» بر لبم است

از آمدن خويش، خجل گرديدند!»



مدير هيأت؛ معلمي دلسوز و با سواد

قصه‏ي انتخاب شغل او مفصّل است. سال 1347قرار بود که بشود نيروي شهرباني؛ آنهم در دستگاه حکومت ستم شاهي! امّا با توسل به ذيل رحمت امام رئوف، حضرت علي بن موسي الرضا (ع) بعد از تغيير شغل، عاقبت به کسوت معلمي و هنر عشق آموزي در مي‏آيد. اين ماجرا از زبان خود او شنيدني‏تر است:

«در سال 47 درست شد که بروم شهرباني! رفتم خدمت آقا امام رضا (ع) گفتم: آقا جان! من کفش جفت کن شما هستم! از خدا بخواه...ما مي‏گوييم: «يا من يعلم اهد من لا يعلم!» کار ما را درست کن! با همين توسل ما، ورق برگشت و قرار شد برويم دادگستري. در آنجا مدتي ديوان کيفر بودم. پست بالايي هم بود. باز هم گفتم: خدايا! من بنده ي تو هستم؛ من نمي‏دانم چه کاري برايم خوب است؟ تو درست کن!

من اعتقاد دارم گاهي اوقات به آدمي وحي مي‏شود. احساس کردم به من ندا رسيد که آنجا هم نمي‏خواهد بروي...! اين شد که رفتم به آموزش و پرورش. در آنجا مرا منع مي‏کردند؛ از طرف عده‏اي، زياد ملامت مي‏شدم؛ امّا تحمل کردم. در آن موقع، بچه‏ها را به صف مي‏کردم و مي‏بردم به مسجد براي نماز جماعت!

در هنگام معلمي هروقت وارد کلاس مي‏شدم، از خدا مي‏خواستم که: «خدايا! کلماتي را برزبانم جاري ساز که وقت بچه‏ها را به هدر ندهد و به درد آنها - و خود من - بخورد!»



اشتياق در کسب علم

معلم خوب آن است که در کنار تدريس، تحصيل هم داشته باشد. آقاي کوثر مدار از کساني است که بواسطه‏ي درک نياز زمان و نيز هم‏نشيني با بزرگان، احساس عطش آموختن را هميشه داشته و به اين لحاظ، تحصيلات خود را تا اخذ ليسانس ادامه داده است و در اين راه موفق به دريافت دو دانشنامه‏ي ليسانس در رشته‏هاي «علوم تربيتي» و «روانشناسي» شده است.

از لابه‏لاي سخنان او مي‏توان دريافت که تجربه‏هاي آموزشي و تربيتي در همراهي او با جوانان، او را به وادي تحصيل در اين دو رشته کشانده است. او پيرامون جوانان و جذب آنان حرفهاي ساده، صادقانه و حتّي صريحي دارد:

«نبايد کاري کنيم که جوانان نسبت به ما و مجالس ما احساس تنفّر پيدا کنند. از تحقير جوانان بايد به شدت پرهيز کنيم. بايد توجه کرد که در اسلام، جاذبه‏ها بيشتر از دافعه‏هاست. روش انبيا، بخصوص حضرت رسول (ص) احترام به اشخاص بوده است. اگر قرار باشد با تحقير، تهديد و تنبيه، کسي آدم بشود، اول بايد «خر» آدم بشود!

احترام به افراد بسيار مهم است. پيغمبر اکرم هر گاه از جايي رد مي‏شد، حتّي به بچه‏ها - که در حال بازي بودند - سلام مي‏کرد؛ امّا چرا حالا افراد روحاني به بچه‏ها سلام نمي‏کنند؟! من خيلي کم ديده‏ام که آقايان به بچه‏ها احترام بگذارند و به آنها سلام کنند! چرا؟!

جذب جوانان هم راهکار دارد. همان طور که پيغمبر بچه‏ها را تحويل مي‏گرفت و با آنها حتّي بازي مي‏کرد، ما هم بايد روحيه‏ي جوان داشته باشيم. با جوانان اردو برويم؛ با آنها بازي کنيم و... من همين حالا با 67 سال سن، هنوز با جوانان به تفريح مي‏روم؛ با آنها بازي مي‏کنم؛ حتّي از آنها کتک هم مي‏خورم...! همه‏ي اين حرکات، سازندگي دارد. همه‏ي اعمال دين ما که نماز و روزه نيست! بايد ببينيم بچه‏ها چه مي‏خواهند؟



يک خاطره

زماني در ميان ارتشي‏ها بودم و به عنوان مربي به آنها درس مي‏دادم. پنجاه محصل در کلاس بود و بغل چادر آنها هم پر از شن بود. مسؤول آنها دلش مي‏خواست شن‌ها را جمع کند، امّا مي‏گفت نيرو نداريم! من با بچه‏ها صحبت کردم تا شن‏ها را جمع کنند؛ آنها هم قبول کردند ولي شرط گذاشتند! شرط آنها اين بود که در کلاس بعدي‌شان - يعني کلاس عقيدتي سياسي - شرکت نکنند!! نمي‏دانم چه بلايي در اين جور کلاس‌ها سر بچه‏ها آورده بودند که همه‏ي آنها حاضر بودند حمّالي کنند، امّا به بحث‏هاي عقيدتي گوش ندهند!

من اعتقادم اين است که ما نبايد جوانان را به تکلّف و سختي بيندازيم؛ نبايد همه را هم در يک سطح و ظرفيت ببينيم. يادم هست به يکي از جلسات عزاداري رفته بودم؛ چند تا از جوانان را هم با خودم برده بودم. مجلس حدود 2 ساعت طول کشيد. حدود 5/1 ساعت سينه زدند! تا آمديم مجلس را تمام کنيم، مدير جلسه آمد و گفت: «تا من اشک نگيرم مجلس را ول نمي‏کنم!» نمي‏دانم کي بود اين حرف را شنيد و در همان تاريکي، لنگه کفشي زد به دهان آن مدير هيأت! اين حرکت، اگر چه روش خوبي نبود، امّا پيامش آن بود که افراد ظرفيت‏هاي مختلفي دارند و حوصله‏ي مردم به يک اندازه نيست؛ در ضمن سطح نيازها هم متفاوت است.



توجه به محافل دانشجويي

حاج آقاي کوثر مدار، در برگزاري هيأت‏هاي دانشجويي، تأکيد دارد که:

در محافل و جلسات دانشجويي، اولا از باند بازي و حزب بازي پرهيز شود؛ ثانيا از سخنراني دعوت شود که شرايط خاص يک منبري را داشته باشد؛ از جمله سوز و عشق داشته باشد؛ از شناخت کافي برخوردار باشد و نياز حقيقي دانشجويان را درک کند و...

جاذبه و محبّت را هم خدا مي‏دهد. مهم اين است که به کار خود اعتقاد داشته باشيم و از خدا هم مدد بخواهيم.



يک کرامت امام حسين

همه‏ي کساني که خالصانه به حضرت سيّد الشهدا (ع) ابراز ارادت داشته و دارند، همواره مورد عنايت و توجه ارباب و مولاي خويش بوده و هستند. ياد آوري اين کرامت‏ها مي‏تواند باور قلبي ما را به اين حقيقت بيشتر کند:

«در سفر اولي که به کربلا رفتم، وسايلم را از دست دادم؛ از جمله عينک و مفاتيحم را! به حضرت سيّد الشهدا (ع) التماس کردم؛ گفتم: آقا! من دعا حفظ نيستم! اگر لطفي بفرماييد ممنونم! صحبت من تمام نشده بود که يک نفر از پشت مرا صدا زد و مفاتيح قرمز رنگي به من هديه کرد- که هنوز آن را دارم - بعد هم چشم خود را که کم سو بود، به ضريح مطهّر کشيدم و بعد دهانم را گذاشتم داخل يکي از شبکه‏هاي ضريح مطهّر و گفتم: آقا! تا آخر عمر مي‏خواهم نوکرت باشم!

وقتي از کربلا برگشتم، رفتم سراغ چشم پزشک؛ وقتي چشم مرا معالجه کرد گفت: عجيب است! چشم تو ديگر عيبي ندارد! وقتي شنيد چشم خود را به ضريح کشيده‏ام و شفا گرفته‏ام، از شدت شوق و ارادت به امام حسين (ع) مرا بوسيد...

من اعتقاد دارم که آقا دست همه‏ي ما را مي‏گيرند؛ بايد دعا کنيم ما را رها نکنند!»

«هرگز نگويمت ز کرم دست من بگير

عمري گرفته‏اي و مبادا رها کني!»

طبق سنت هميشگي گفت و گوهايمان، از حاج آقا خواستيم به سؤالات پاياني‌مان پاسخهاي کوتاه، امّا عميق و ذوقي بدهند. پاسخهاي دلي که هر دلي را به اهتزاز درآورد و در آن براي هميشه خيمه بزند. حاج آقا هم جواب‌هاي دليِ قشنگي داد و چشم‏هاي ما را به اشک شوق، متبرک نمود.

خيمه: سفر به کربلا، يعني؟!

- نه قسمت و تقدير است، نه همت! دعوت نامه مي‏فرستد!

خيمه: و زيارت امام رضا؟!

- آن هم دعوت است!

خيمه: پشت ديوار بقيع چه حالي داشتيد؟!

- رفتم داخل بقيع؛ کفش‌هايم را در آوردم. نشستم سر قبر امام صادق (ع) کلّي درد دل کردم. بعد هم سر قبر هر يک از امامان - عليهم السلام - دو رکعت نماز خواندم! صورت بر آن خاک گذاشتم و... کي تا حالا اين توفيق را داشته؟! من اين توفيق را از اهل بيت يافته‏ام!

خيمه: حضرت زهرا را توصيف کنيد:

- با آن که پناه عالميان است حسين

او هم به پناه مادرش فاطمه است!

خيمه: و هيأت را؟!

- هيأت، عشق مي‏خواهد و علاقه...

خيمه: عشق از نظر شما چيست؟!

- عشق، تعريف کردني نيست! عشق، آن فطرت پاکي است که خداوند در دلها قرار داده است. عشق، همان لحظه‏اي رخ داد که آقا اباالفضل بر زمين افتاد و گفت:

گر طبيبانه بيايي به سربالينم

به دوعالم ندهم لذت بيماري را!

خيمه: اگر - ان شاء اللّه - زيارت حضرت ولي عصر - ارواحنا لتراب مقدمه الفداء - نصيب‌تان شود، به آقا چه خواهيد گفت؟!

- عرض مي‏کنم: آقا! من بارها گفته‏ام، شما عين پدري دلسوز و مهربان، مي‏دانيد چه به درد ما مي‏خورد؛ من نمي‏گويم،

خود شما خوب مي‏دانيد....

خيمه: به عنوان يادگاري، با «خيمه» جمله‏اي بسازيد:

- خيمه، جايگاهي است که عشاق و علاقه‏مندان در آنجا راه دارند؛ شياطين راه ندارند.

در محفل ما مستان، اغيار نمي‏گنجد...

خيمه: با تشکر از شما که وقت گرانبهاي خود را در اختيار ما گذاشتيد.


کد مطلب: 9053

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/9053/کفش-جفت-کن-هستم

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir